<$BlogRSDUrl$>
ما چگونه ما شديم؟

[7.12.2003]

من اصفهان بودم! خيلي ماجرا داره. اولش كه واسه امتحان دانشگاه آزاد رفته بودم اونجا. وقتي رفتم دانشگاه آزاد نجف آباد(يكي از شهرهاي نزديك اصفهان) براي امتحان؛داشتم شاخ در مي آوردم. اصلا باورم نمي شد كه دانشگاه آزاد در اين عظمت باشه. البته قبلش دانشگاه آزاد كرج رو هم ديده بودم ولي اينجا خيلي قشنگ دانشگاه آزاد كرج رو مي خورد!!! در مورد وسعتش بگم كه كوي ارم دانشگاه شيراز در مقابلش خيلي كوچك هست. خلاصه باور كردني نبود كه دانشگاه آزاد اينجوري باشه و هميشه فكر ميكردم دانشگاه آزاد همه جا مثل شيراز يك ساختمان در-پيت داره. نقشه دانشگاه آزاد نجف آباد رو دارم. بعدا اسكن ميكنم و ميگذارم اينجا تا خودتون بفهميد.
از نكات جالب اين بود كه در اين دانشگاه همه چيز دو تا بود. يكي واسه برادران و ديگري براي خواهران. حتي محل استراحت دانشجويان هم جدا بود. يعني تابلو زده بود كه اينجا برادران و اونجا خواهران. ولي با همه اين اوصاف روز قبل كه رفته بوديم كارت ورود به جلسه بگيرم ؛انواع و اقسام مد هاي روز رو ديدم.تازه ميگفتن امتحان ها تموم شده و همه دانشجو ها نيستن! اگه بودن چه جالب ميشد! بايد يك عدد دوربين كانال Fashion رو ميگذاشتن در دانشگاه آزاد نجف آباد.
*
عرض شود بنده روز 18 تير اصفهان بودم و هرچي سعي كردم خونه بشينم نشد! چونكه غروب اصفهان دلگير هست. با خودم گفتم پاشم برم كنار زاينده رود و خلاصه از تو خيابان چهارباغ رد همين جور خوش خوشكي راه افتادم تا 33 پل. تو راه يك صحنه ديدم كه تا حالا به عمرم در شيراز نديده بودم و اون اينكه تو اصفهان براي مهار مردم اصلا از نيروي انتظامي استفاده نكرده بودن. بلكه خواهران و برادران بسيجي به شكلي بسيار جالب در خيابان گشت مي دادند. اينها يك گروه 8 نفره تشكيل داده بودند. 5 زن جلو راه مي رفتن و 3 تا بسيجي عقب كه اگر مشكلي براي خواهران عزيز پيش اومد اينا پشتيباني بكنن. خلاصه خيلي خفن بود. از بس خيايان پر از كلاغ بود كه خيابان به سياهي ميزد!!
تا اونجا كه ياد هست تو اين جور مواقع تو شيراز بيشتر از پليس ضد شورش استفاده ميكنن تا بسيجي ها. نميگم بسيجي ها نيستن ولي ديگه همه چيز هم دست اينا نيست!
*
در مورد جو اين شهر بگم كه انگار خانه ارواح!! حيف اين شهر زيبا كه افتاده دست يك مشت آدم بي بخار!! پنجشنبه كه رفتيم بيرون ديگه اوضاع عادي شده بود و مثلا جوانان ها اومده بودن بيرون! كه اگه نمي آمدند خيلي بهتر بود. خدا وكيلي ساعت 8 شب تو عفيف آباد و ملاصدار جاي سوزن انداختن نيست ولي تو اصفهان اين جور نبود كه... يك خياباني دارند به نام نظر كه مثلا خط جوان هاي اصفهاني هست ولي اون باحالي مال شيراز رو نداره. خيابان ها ساكت هست.. خلاصه شهر مرده و دلگيري هست بخصوص غروب ها.
*
يك چيز جالب كه خيلي توجه منو جلب كرد اين بودش كه اسم بيشتر پيتزا فروشي ها يا پيتزا جوان بود يا پيتزا شب D:
*
حرف پيتزايي و كافي شاپ شد بايد بگم كافي شاپ و پيتزايي تو شيراز خيلي بيشتره! با اينكه شيراز خيلي كوچكتر از اصفهان هست و طبيعتا جمعيتش هم كمتر هست ولي اين جور چيزها فكر كنم تو ولايت بيشتر هست. فكر كنم دليلش هم همون باشه كه شيرازي ها اهل حال هستند.
*
و نكته آخر كه واقعا دختر هاي اصفهاني زشت هستند. اينكه ميگم زشت فكر نكنيد حالا من TOM CRUSE هستم و دنبال NICOLE KIDMAN !!! نه بابا از اين حرفها نيست. واقعا پيدا كردن يك دختر خوشگل مثل پيدا كردن آب تو بيابون هست. ولي تا دلت بخواهد سراب مي بيني!!! حالا فكر نكنيد كه من تعصب رو شيراز دارم! اصلا... بهتون بگم كه من پدر و مادرم آذري هستن و قاعدتا من هم آذري ميشم ولي اينو خدايي ميگم دختر هاي شيرازي چيزي كمتر از دختر هاي تبريز ندارند D:
در هر صورت وضعيت آب و هوايي خوب نبود و اگر چيزي بود احتمالا مسافر بوده... در ضمن سوار يك تاكسي شديم كه راننده اش با لهجه خيلي غليظ شيرازي حرف ميزد و ما هم اين مشكل :)) رو بهش گفتيم و به ما گفت اين به خاطر اين هست كه ملت اصفهان نوادگان محمود افغان هستند. حالا اميدوارم يك اصفهاني اگر يك روز اينجا رو خوند بد و بيراه نثار من نكنه كه به خدا اينا ديده ها و شنيده ها بود بدون هيچ غرضي.
*
يك سايت ايراني تر و تميز براي پيدا كردن دوست كه مجاني هم هست: http://www.dateiranians.com
*
اين تيكه وبلاگ غربتستان خيلي باحاله! واقعا همين طور هست. خيلي تيز هست و خيلي با حوصله كه اينا رو يك جا جمع كرده.
يكيش كه بنظرم واقعا آخرشه اينه:‌ "- هر موجود فضايي كه مياد به زمين هميشه اول ميره آمريكا و اول از همه بيس بال ياد ميگيره."


[Link]


[7.08.2003]

دو شخصيت متفاوت
اين لاله و لادن 29 ساله و فارغ التحصيل رشته حقوق با اينكه دوقلو هستند اما تفاوت هاي شخصيتي زيادي دارند.مثلا:
مثلا لادن ميخواد كه يك وكيل باشه كه در حومه شيراز زندگي كنه ولي لاله ميخواد كه يك ژورناليست باشه در تهران يا لادن خيلي پرحرف تر از لاله هست. بزرگترين آرزوي اين دو تا اين هست كه چهره ي همديگر رو بدون آينه ببينند! راستي اسم پزشك اونها گه هست !!!
عكس هاي پايين اينجا گوياي سختي كار هستند. مثل اينكه رگ اصلي مغز اين دو تا يكي هست ولي اگر جدا بشوند؛اين رگ به يكي از اونها مي رسه و براي ديگري ميخواهند با استفاده از رگ پا؛رگ ديگري بسازند... چه كارها؟؟!!
(منبع)


[Link]


[7.06.2003]

چند روزي هست كه يكي از دوستانم از ديار شيطان بزرگ آمده ايران و قبلا خيلي به من لطف داشته و من هم ميخوام از خجالتش در بيام و خلاصه هر شب مي برمش بيرون و خيلي خوش ميگذره. ديشب رفتيم جاي شما خالي سفير و تا خرخره غذا خورديم و از اونجا رفتيم هتل هما واسه خلاف بازي.. رفتيم چاي خونه كه چاي و غليان بكشيم. بنده هم كه مثبت تشريف داشتم غليان كشيدن بلد نبودم و بعد از تلاش و مكاشفه فراوان به كنه عمل پي برده و بسيار دود نموديم تا چند بعد دنيا با سرعت بسيار زياد شروع به چرخيدن به دور سرمان كرد و نزديك بود كه سرنگون شويم اما عنايت الهي مانع شد. بعد از اينكه حالم جا اومد تازه فهميدم نبايد زياد دود رو نگه داشت. در كل اين اولين بار بود كه از غلط ها ميكردم ولي باحال بود.. اما به سرگيجه اش نمي ارزيد. اين روزها خيلي خوش ميگذره. اميدوارم نتايج كنكور حال گيري نكنه.
راستي تفريح ديگري غير از خوردن هم داريم؟ والا هرجا مي ريم فقط كافي شاپ و پيتزا فروشيه... فكر كنم به اندازه موهاي سرم تو اين شهر كافي شاپ باشه.
*
قبل از اينكه برويم غذا بخوريم اين رفيق شفيق يكدفعه به ياد عباس! افتادند ) و گير سه پيچ كه كه من الا و بلا بايد اينو ببنيم... هي از ما انكار و از اين ايشان اصرار. هي ميگفتم آخه مگه اين عباس آقا هم سن تو هست ؟ اصلا چه سنخيتي داره؟ بعدش بقيه رفقا پاشون رو توي يك كفش كردن كه بريم به زيارت اين بشر معزز ! گويا اين عباس تو پاساژ حافظ بسيار آمد و شد داره. رفتيم اونجا و بعد از كلي جستجو پيدا نشد... ولي خيلي باحاله اين عباس تقريبا داره ميشه جز ديدنيهاي شيراز! شايد فردا ميراث فرهنگي اومد و ....
بعدش گفتم يكي اينجا هست كه من خيلي دلم ميخواد ببينمش اما فرصت نشده و چه موقعي بهتر از حالا كه چشممان به سيماي نوراني اين دوست عزير منور شود. اما هر چه گشتيم اين هم پيدايش نشد. نمي دونم اين اسباب بازي فروشي معروف كجا هست؟(چند نفر ميگفتن از وقتي كه استقلال سوتي داده رفته و به كوه پناه آورده و درويشي ميكنه) خلاصه بنده هم خيط شدم و همگي اومديم بيرون...
*
اين روزها بحث لاله و لادن خيلي داغه ! تقريبا توي هر سايتي اگر دنبال مطالب ايران باشيد؛ خبر عمل جراحي اين دو خواهر و فعاليت هاي هسته ايي ايران در صدر اخبار هستن. اول اينكه اميدوارم اين دو تا خواهر سالم بمونن ! اما يك چيزي به ذهنم خطور كرد و اون اينكه اگر اينها اينجوري كه به هم چسبيدن بخواهند ازدواج بكنند بايد چه كار بكنند؟ و حكم شرعي چيه؟ )
بعدش آيا اينا مي تونن فكر همديگر رو بخونن؟ اين دو تا سئوال دارن مثل داركوب ميزنن تو مغز بنده.
*
قبل از كنكور ميگفتم كه بعد از كنكور قشنگ با خيال راحت ميشنيم و اين وبلاگ هاي مردم رو ميخونم. اما اصلا نميشه و خيلي هنر بكنم همون وبلاگ هايي كه اون كنار هست رو بخونم. الآن هم كلي كتاب خريدم و دارم اونا رو ميخونم:
آموزش فوتو شاپ در 24 ساعت(الآن 3 روز كه گيرشم؛ كدوم 24 ساعت؟)
آموزش XML در 24 ساعت(ايضاً)
آموزش PHP (اين ديگه 24 ساعته نيس)
خلاصه تو خونه هم كلي مشغولم و فكر كنم اين كامپيوتر بدبخت روزي 4-5 ساعت فقط خاموش باشه. جز اينكه بخواهم برم.
*
خبر فوت صاحب اين وبلاگ هم خيلي منو ناراحت كرد. خيلي از وبلاگر ها مردن. اما اين يكي خيلي منو ناراحت كرد. چرا اش رو نميدونم؟ حتي قبلا يكبار هم وبلاگش رو نخونده بودم.
اما خيلي جالبه ! وبلاگهايي كه صاحبهاشون مي ميرن خواننده هاشون زياد ميشه و اينه كه ميگن ايراني ها مرده پرست هستند.
*
آخر هفته دارم ميرم اصفهان واسه كنكور دانشگاه آزاد. هم فال و هم تماشا.

*
نمدونم به سايت Launch هم سر ميزنيد؟ آخرشه به خدا


[Link]


توضيحات

اسم اين وبلاگ برگرفته از كتاب
ما چگونه ما شديم اثر صادق زيبا كلام است
و چون من به شدت تحت تاثير
اين كتاب قرار گرفتم،نام
اينجا بدين سان شد و متذكر
ميشوم كه مطالب اينجا با آن
كتاب هيچ ارتباطي ندارد.

موسيقي(Music)

Click Here
Celine Dionne-That's way it is
(با سرعت 28.8Kbps تقريبا 4 دقيقه طول ميكشه تا آهنگ بارگذاري بشود)

Links


Blogroll Me!


پاتوق ها

BBC باحالش
صبحانه
سرخط
مجله سیاه سپید
بالام جان! نخبر؟
شمسی خانم اینا...

و غيره...

o چرا مينويسم؟

o همه چيز در مورد من؟

o شخصيتهاي محبوب

o تلگراف

 

>اندازه مناسب براي مرورگر 800X600 ميباشد<

-->